شعر

ساخت وبلاگ
کرکسان می ایند ، تا ربایند گوهر گوهر خونین راان که با هستی خویش کرده ایم مونس تنهایی خویشکرکسان بی رحمندترسم اخرخرمن نور امیدم همه اتش بزنندو چنان صاعقه بر این جنگلبزنند و بخورنند و ببرند + نوشته شده در  یکشنبه نهم اردیبهشت ۱۴۰۳ساعت 0:10&nbsp توسط علیرضا چهره افروز  |  شعر...ادامه مطلب
ما را در سایت شعر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6rozehazarf بازدید : 4 تاريخ : پنجشنبه 13 ارديبهشت 1403 ساعت: 17:25

یادم بیامد ان شب در انتظار یارمبر سجده نیازش افتادم عاشقانهچون خانه دل من لبریز شد ز مهمانغافل شدم ز چشمش ترک کرد اشیانهاما مبارکم باد بعد از هزار فریادگویی شنید و لبیک گفت بر من و زمانهاز اسمان عصمت از جای جای رحمت راندم ز دل سیاهی گفتا بیا شبانهگر عاشقش بگردی پایان نگیرد این عمردستش سحر بگیر و با او بشو فسانهزیبا زند هدف را دلهای در قفس راهرگز خطا نگردد گر او زند نشانه+ نوشته شده در  یکشنبه نهم اردیبهشت ۱۴۰۳ساعت 0:17&nbsp توسط علیرضا چهره افروز  |  شعر...ادامه مطلب
ما را در سایت شعر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6rozehazarf بازدید : 3 تاريخ : پنجشنبه 13 ارديبهشت 1403 ساعت: 17:25

پادشاها به گدایی سر کویت امد انکه جز عشق تو از خرمن دنیا نداشتچشم اوسوخت ولی پلک نزد بر رویتچونکه غیر تو تو دانی که سراغی نداشتدل بشکسته خود را به کف دست گرفتولی افسوس دگر رتبه دیدار نداشتبخیالش که در این قصر مقامی داردعمر هدر کرد و صد افسوس مقامی نداشتپس شروع کردبه نالیدن گفتن سخنیموج غم غرق کند انکه پناهی نداشتچونکه دانست بترسید و بگفت از ته دلمدعی گر چه عزیز است نظر یار نداشتباد پاییزی وزیدن گرفت در باغش انکه روزی به سبزی مثالی نداشتاو گفتش که برخیز و بشین تا بینیاین همه کشف معما که صدایی نداشتگفت باشد بروم پشت در محرم یارچون بدانست که هیچ یار غم یار نداشتدر عجب بود ببرد تحفه درویشی خویشاین بیابان که در او بود بجز خار نداشتسر شرمندگی و گردن خم میبایدگر چه او طاقت شرم چشم بیمار نداشتنور امید ؛ ببینم که زند سوسوییچون حرم تا به حرام هیچ ره و راه نداشتای که با او بشوی عشق عزیزان همه وقتچهره افروز شوی رنگی که بیمار نداشت + نوشته شده در  جمعه سی و یکم فروردین ۱۴۰۳ساعت 1:10&nbsp توسط علیرضا چهره افروز  |  شعر...ادامه مطلب
ما را در سایت شعر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6rozehazarf بازدید : 17 تاريخ : چهارشنبه 5 ارديبهشت 1403 ساعت: 1:38

سکوت کن حرفی نزن؛یارت بر تو کرده ظنارام باش و گوش کن؛ارام کرده انجمنعهدی که پیدر پی شکست خاکیست که برجامی نشستان جام الوده بگیر رو در بیابانی شکنچون پاره پاره دل کنی گرگ دلت راپی کنیانگاه برو در جای او جامی ز نو از دل بزنجای قدومش را ببین؛ بزری بکار از یاسمیندر پیش عشاق زمین عاشق نباشد عهد شکناتش بزن بر این دلت تا باز گردی منزلتدردش ارامت کند چون اسب اندازی تو زین + نوشته شده در  جمعه سی و یکم فروردین ۱۴۰۳ساعت 1:18&nbsp توسط علیرضا چهره افروز  |  شعر...ادامه مطلب
ما را در سایت شعر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6rozehazarf بازدید : 16 تاريخ : چهارشنبه 5 ارديبهشت 1403 ساعت: 1:38

گرد هم بودیم اعضای بدن شکوه ها کردنند از عضوی ز تنچشم و پا و دست هر چه عضو بودمیزدنند فریاد که مغز بی ما چه سودمغز خود زندانی است در کوزه اییمیدهد فرمان چرا همچو شهیصاحب ما ارزشی داده است به مااو گمان برده که گشته اس چون خداتا کنون گر کرده ایم امرش اعداصاحب ما گفته است این را بماچون شنید ان مغز در اوج غرورگفت لیاقت بر شما باشد تنورپس یکایک او بگفت از حسن خودمن همان کوه هستم و هستید نخوددر تمامی خلقت و در کایناتمثل من هرگز نبینید در کراتاینهمه اندیشه و فکر و خرداز من است ای ناقصان بی خردمن ندانستم چرا کردید قیاسمن برم اعضا به کج یا راه راسخود ببینید جایگاه من کجاستبرسرم سر هم به بالای شماستگر روم از سر همه حیوان شویدچونکه باشم ادم و انسان شویداو که دارد این همه حیوان چرا؟خالق ادم به خلقت گفت ثناچونکه انسان میکند فرمان مراورنه هر حیوان بدارد دست و پاادمی در کوه بود و غار داشتهمدمی با عقرب و چون مار داشتچونکه من یاریش دادم هر دمیراحتی امد برفته هر غمیاو چنان مست بود و گرم گفتگوغافل از انکه بیفتاد است سبوناگهان در ان هیاهوی غریبگفت که شیطان داده است اورافریبیک نوایی با طنینی پر حیاگفت یاری را ثواب است بی صداگر تو باشی مغز نام من دل استمن نگردم با سخنهای تو مستاینکه بر اعضا تو منت مینهیامر تو بر دل ندارد هیچ رهیباتو هستم مغز که هستی در غروراین ره دل را نیابد چون تو کورخود به زندانی درون قاعدهابرویت رابه تاراجش مدهدائمادر مصلحت هستی ولیخود شکستی میشوی قرب ولیاینهمه بلوا چرا کردی چنینتفرقه یک دشمن است اندر کمینگر که حکمی میکنی از خود برونبا اطاعت میشود اجرم فزونپس چرا هستی به مستی و غرورهیچ باشد امر تو حتی به زورچون شمردی و بگفتی برترمبا همه اینها بدان از تو سرمای عزیزان خدا من خاک شعر...ادامه مطلب
ما را در سایت شعر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6rozehazarf بازدید : 16 تاريخ : چهارشنبه 22 فروردين 1403 ساعت: 11:26

چه روزهایی که با تو یار بودمز عشقت تا سحر غمخوار بودمتمام لحظه ها من یاد دارمکه بعضی گفتنش را عار دارمچه اشکهایی که ریختم پیش پایتکه من عشق را ببینم در نگاهتبکردم درد دل با تو همیشهتو کردی جان من را شیر بیشهبگفتی یارشیرینتر ز جانمغمت را میخرم ای در امانماگر پایت به دامی شد گرفتارنگه دارت منم از ان همه خارچو من هستم نشو نومید ز دنیاکه این دنیا به نام توست زیبااگر دستد دهی بر دست یارتبده فرمان همه هستند بکارتهمه درد و غم و نومیدی و یاسبیفتن پیش تو از پیش و از پسنمیدانی که عشق و عاشقی چیستکه یارت عاشق و دیوانه کیست؟بیاد داری درد و ترس و وحشتتو را اتش کشیدن کوه یا شتهمه نور وجودت شد خاموشهمه عشقت به من کردی فراموشبه هرکس میرسیدی خاضعانهبه پشت در بماندی تا شبانههزاران تیر و زخم کردن براین دلکه دل خونین و پا مانده در گلدر ان ناامیدی و درد و غریبیچو من بودم نخوردی تو فریبیتمام دردهای ان زمانتتمام غصهای بی نشانتهمه غربت و یاس در وجودتیکایک مشکلات با سکوتتجمیع خصم دشمنهای بی رحمکه دنبال تو بودن در دل غمچو انی با دلت گفتی خدایاچو ابی که بریختی بر اتش مادر این طوفان غم صادق بگفتارخداوندا منم تنهام مگذارچو گفتی با ولع با پاکی نابگرفتم جان ظالم رادر خواباگر از من نگردی یار غافلطلایت میکنم از خاک و از گلبدان از روز اول تا به امروزعنایت کرده ایم گشتی پیروزواز این لحظه اگر باشی کنارمشوی فرمانده دنیا ،نگارم + نوشته شده در  یکشنبه بیست و یکم اسفند ۱۴۰۱ساعت 4:55&nbsp توسط علیرضا چهره افروز  |  شعر...ادامه مطلب
ما را در سایت شعر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6rozehazarf بازدید : 74 تاريخ : چهارشنبه 2 فروردين 1402 ساعت: 1:10

بارالها ساکتم گرچه به دل طوفان به پاستمیشوم هر لحظه مایوس دست پشتیبان کجاستپیش چشمان عزیزان نیست دیگر عزتیغیرت چاهت بخشکید قدرت باران کجاستعشق تو ای نازنین ما را به این دریا فکنددستگیرم شو تو امروز وعده فردا کجاست + نوشته شده در  دوشنبه سیزدهم دی ۱۴۰۰ساعت 17:48&nbsp توسط علیرضا چهره افروز  |  شعر...ادامه مطلب
ما را در سایت شعر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6rozehazarf بازدید : 36 تاريخ : چهارشنبه 28 دی 1401 ساعت: 19:16

باورش سخت است که یارم مست ومست در خانه ایی

من به صحرا تشنه لب چون بیکس و آواره ایی

گفتم ای زیبا صفت ،مهر روی ای طاووس عشق

پشت و رویم اتش است یارا خودت کن چاره ایی

+ نوشته شده در  دوشنبه دوازدهم خرداد ۱۳۹۹ساعت 4:40  توسط علیرضا چهره افروز  | 
شعر...
ما را در سایت شعر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6rozehazarf بازدید : 116 تاريخ : شنبه 2 اسفند 1399 ساعت: 18:36

وقتی که اسمانم پر گشت ز لحظه هایت

چشمم ستاره میچید از تک تک نگاهت 

دریا اگر بنازد بر موج های سنگین

بوسه زنند یکایک انها ز پیش پایت 

+ نوشته شده در  دوشنبه دوازدهم خرداد ۱۳۹۹ساعت 5:7  توسط علیرضا چهره افروز  | 
شعر...
ما را در سایت شعر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6rozehazarf بازدید : 154 تاريخ : شنبه 2 اسفند 1399 ساعت: 18:36

تجاری بنشسته بود بر روی اسب. فکر او دائم همش در کار و کسب آنچنان غرق بود در سود و زیان اتش غفلت نمی دیداست عیان  ناگهان افتاده از اسبش که او گو که مرگش بوسه زد بران سبو چونکه چشمش بازگشت در آن سرا تیر غیبی خورده و او در بلا یک ندایی جاذب و پر هیمنه گفت که عمرت را بخوردی چون کنه کو کجا باشد همه مال و منال میزدی گر دانه ایی بود بال بال آنهمه ملک و جواهر سیم و زر یاریت ایا کنند در این خطر پس گذاری هر چه داری پشت در کار تو چون بار باشد پشت خر این سرا باشد سرای عاشقان گر تجارت میکنی چون عارفان هیزم شعر...ادامه مطلب
ما را در سایت شعر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6rozehazarf بازدید : 145 تاريخ : شنبه 2 اسفند 1399 ساعت: 18:36